
يک برگ ديگر از تقويم عمرم را پاره مي کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات ديروز
با غم نبودنت...و سکوتی سنگين
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط ميروم...فقط ميدوم
ياسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را ميخواهند
غنچه های باغ هم ديگر بهانه ميگيرند
ميان کوچه های تاريک غربت و تنهایی
صدای قدمهايت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدايی مبهم
قول داده بودی برايم سيب بیاوری
سيب سرخ خورشيد
سيب سرخ اميد
يادت هست؟؟؟
و رفتی و خورشيد را هم بردی
و من در اين کوچه های تنگ و تاريک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق ميزنم
امروز به پايان دفترم نزديکم
پاورقي:
دنيا را با بستن يك چشم با دست
ناديده مي گيرم
تو را هرگز
تو از دنيا جدايي ...!
دلم مي خواد تو بغلت گريه كنم :((
+ نوشته شده در ساعت توسط Ἑρμῆς
|