در تمام این لحظات دلتنگی ... دل عجیب بهانه ات را می گیرد!

نمی دانم چه کنم که دیگر یادت نکند؟

نمی دانم ...نمی دانم

تو با من چه کردی که از یادم نمی روی؟

مدتهاست که عقل هم قادر به قانع کردن دل نیست

سالهاست که دل ساز خود را می زند و کار خود را می کند

و عقل هم نظاره گر است

این روزها به گوش دل ، قصه رفتن می خوانم

تا شاید باور کند خزان امسال پایان همه چیز است

اما انگار هر چه بیشتر می گویم او کمتر گوش می دهد

                                        و هوای دیدن به سرش می زند...!

دیگر نمی دانم چه کنم ؟!!

 

 

 

داره می میره دلم ...واسه مخمل چشمات!!!