.........
اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام که هيچ نمي گويم ...
نه گله اي ٬ نه شکوه اي
حتي ديگر رنجيدن هم از يادم رفته است.
ديگر چيزي براي دلبستن نمانده است .
انتظار بي مفهوم است .
نه کينه اي . نه بغضي . نه فريادي .
فقط صداي چلک چلک باران
اين منم که روي وسعت دل زمين مي گريم ...
باورم نمي شود.
ديگر حتي خوابت را هم نمي بينم.
مي ترسم. مي ترسم عادت کنم به درد نبودنت ...
+ نوشته شده در ساعت توسط Ἑρμῆς
|