با كوچ دستانت ديگر چيزي از من نماند

كسي كه سحرگاهان گلهاي باغچه با نوازش هاي او باز مي شد

كسي كه شامگاهان با طنين خنده هايش ستاره ها چشمك مي زدند

مهتاب تازه مي شد و خورشيد بهانه اي براي طلوع دوباره پيدا مي كرد چيزي از من

نماند و تمام لبخندهايم با آخرين باد حزن انگيزي كه در ميان خاطره هايمان وزيد كوچ

كردند

كاش مي دانستي :

تو دليل بودنم بودي ، بهانه ي زيستنم ... و بعد از كوچ دستانت چه مي خواستي از

من بماند ؟ از كسي كه تمام زندگيش شده خاطرات ...

روزش ياد تو و شبش غصه ي نبودنت ...

مي داني .... تازگي نوروزم تو بودي ... و زيبايي بهارم تو ...

با تو بود كه باران در روز نخستين بهار تازه ام كرد

جوانه زدم و از نو شكفتم . كاش از دستم بر مي آمد كه شتابان به سوي تو آيم و همه

چيز را برايت بگويم...

كاش ديوار فاصله اي كه ميانمان كشيده شده فرو مي ريخت و تو برايم مي گفتي

تمام ناگفته ها را....

ناگفته هايي كه احساس مي كنم هرگز نخواهم شنيد

 

 

 

 

 پاورقی:

چقدر مثل منه این اسکا...

 وقتی که دپ میزنم

 

 

اینم وقتی که می ترسم... همه میگن من مثل اینم

 

 

 

دیگر دست و دلم هم نمیرود به نوشتن...ببخش که تعابیرم نا زیباست ...