مهربانی باران ...

مهتاب کهکشان نا یافتنی من
آنقدر بی تاب دیدنت شده ام
که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم
و به هزار شعر و ترانه ی رقصان
به سوی تو فرستادم...
روز ها و شب ها دنبالت آمدند و تو را ندیدند
قاصدک هم بر نگشت
شاید او هم شیفته ی نگاه مهربانت شد
اشکالی ندارد
تو عزیزی اگر یک قاصدک هم از من قبول کنی
خودش دنیایی است
از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیافتی
و بی خبر رفتی؟؟؟
زیبا امشب شام غریبان عاشقانه ی ماست
به یادت مثل شمع می سوزم
و ذره ذره وجودم آب می شود...
تو هم به یاد بی تابی هایم
شمعی روشن کن و بگذار و مثل من بسوزد
مهربانی باران یادم کن در هر شبی که بی ستاره شدی ...