قصه گو

قصه گوُ ٬ قصه نگو ...
واسه خوابوندن من ٬ سعی بیهوده نکن
واسه ی موندن من ...
قصه گوی خوب من ٬ حرفاش برام ترانه بود ٬ قصه هایی که می گفت
قصه ی عاشقانه بود ...
قصه گوُ ٬ قصه نگو...
صحبت خلقت آدم که می شد ٬ قصه ی آدم و حوا رو می گفت
می دونست که تشنه ی محبتم
قصه ی مجنون و لیلا رو می گفت
قدرت عشق اگه می خواست بگه ٬ قصه ی شیرین و فرهاد و می گفت
صحبت از بازی تقدیر اگه بود ٬ قصه ی شیرین شهزاد و می گفت
قصه گوُ ٬ قصه نگو ...
لحظه ی فاجعه وقتی می رسید
اشک توی چشمای من حلقه می زد
وقتی که اشکارو تو چشمام می دید
میومد کنار تختم می نشست
همه شب روی سرم ٬ بوسه بر لبام میزد
یادمه ٬ خوب یادمه زیر لب صدام می کرد
این کاراش هم واسه من یه قصه بود
رفتنش برام یه دنیا غصه بود...
قصه گوُ ٬ قصه نگو ...
واسه خوابوندن من سعی بیهوده نکن
واسه ی موندن من ...
قصه گوُ ٬ قصه نگو ...
قصه گوُ ٬ قصه نگو ...
پا ورقی : قصه گو دیگه قصه نگو ٬ قصه گو ها همگی تنهایند
قصه گو دیگه هیچ وقت واسه هیچ کس
قصه نگو ...