سماع اخر ...

آخرین روز عشق بود
و چه دیوانه وار اشک ریختم ...
ساعتی چند با خیال تو
عاشقانه آمیختم
بدون ترس
و گاه چنان مست خیالت می شدم
که در اوج هم آغوشی اشک با ثانیه ها ی نبودنت
بی محابا می خندیدم ...
و ندانی من چگونه حریص بوئیدنت شدم
نوازشت ...
بوسیدنت ...
دقيقه اي نه چندان به واپسين لحظات عشق
غرق در لذت
زيبا ترين وداع را جشن گرفتم
تنها...
و تنها خيالت رهسپارم شد
نگريست كه آزاد و بي قيد
با آخرين لبخند ٬ اشكم
ملتمسانه در فراقت جان باختم
و اين شد سماع عاشقانه ي من ...
پاورقي : شايد اين آخرين آپم باشه
نمي دونم ديگه كي بر مي گردم